-
شب
جمعه 11 تیر 1395 01:04
بعضی چیزا تو زندگی هستن اونقدر عادی شدن که دیگه نمیبینمشون... مثل شب!! تا حالا به سکوتی که شب داره دقت کردی؟سیاهیِ شب..آرامشِ شب...نسیم خنکی که شبها (میوزد)!!!! :)) و شاید هم قدم زدن زیرِ نورِ مهتاب... شبهاتون آرام!
-
خوشحالم
پنجشنبه 10 تیر 1395 13:36
دیالوگ همیشگی من و زندگی: . . . . . من : خوشحالم :) زندگی : الآن گند میزنم بهش :| و من سالهاست که دارم باهاش مقابله میکنم . زندگی بر من غلبه نخواهد کرد :)
-
کاش بشه که بشه :))
چهارشنبه 9 تیر 1395 14:03
شاید این یه تصمیم احساسی و ناگهانی باشه ولی نمیدونم چرا دوست دارم این عزیمت اتفاق بیفته و برم..هر چند تاوان و عواقب داشته باشه :) . پ.ن: هنوز 24 ساعت از تدارک رفتن نگذشته بود که وقتی با یه مشاور مشورت کردم بهم گفت این کار یعنی شکست!!!! داغونم کردا :)) هیچی دیگه.من و همین خونه و زندگی فکر میکردم قراره خودم باشم و خونه...
-
:)
چهارشنبه 9 تیر 1395 02:14
مجبوری شب امتحانی باشی که امشبو نتونی با خودت خلوت کنی؟ یک هفته وقت بود مثلا که این کتابو بخونی :| درستت میکنم!! تغییرت میدم بالاخره...! تو اینطوری نبودی هیچ وقت (این اولین باره که تو عمرم با کسی اینطوری صحبت میکنم! و اون شخص هم خودمم!) دیگرانو که باید همونطوری که هستن پذیرفت بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسمان.. از خدا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 تیر 1395 00:37
خـــــوبـــم